Monday, March 08, 2010

امروز مثل خیلی روزهای دیگه احساس تنهایی مغزمو اشغال کرده. من و احساساتم آنچنان به هم پیوند خوردیم که اگر بخواهی من رو پیدا کنی مجبوری اول یک سری رشته عصبی که مثل تار دورم رو گرفتند بزنی کنار.

به هر حال بحث امروز من، بحث "موجودیت، عشق، توقع، فاصله و حق" است.

فکر می کنم شنیدن این کلمات کنار هم در اولین نگاه شما رو به یاد یک مقاله جواد مجله خانواده بندازه ولی من سعی می کنم یکمی بحث رو روشنفکرانه پیش ببرم یا حداقل غیر تکراری.
خوب من یک موجودیتی دارم موجودیتی بسیار ساده و خودمانی با یک قابلیت جالب و کمی کمدی.
من در هر جمعی که قرار می گیرم سریعا شکل اون جمع رو به خودم می گیرم. خیلی سریع مثل آدمهای اونجا میشم.
این یک تغییر وضعیت کاربردی و ناخودآگاه و اتوماتیکه. جالب اینجاست که وقتی پای تلفن با کسی حرف می زنم از لحن صحبت من آدمها می تونن تشخیص بدن که اونطرف خط کی صحبت می کنه.
حالا این موجودیت یا بهتر بگم این هویت به هر حال خودش یک پایه ای داره. پایه ای که تغییر شکل و تغییر وضعیت روی اون شکل می گیره.
تا زمانی که تصمیم گیرنده این تغییر شکل دائمی شخصیت پایه باشه و فقط بر پایه کاربرد این کار رو انچام بده مشکل جدیدی پیش نمی آد.

(می تونم تو پرانتز اضافه کنم که مشکلات قدیمی مشکلاتی هستند که در اثر عدم بالانس و تضاد این شخصیتها پیش میان که می شه به یک سری تفکرات اسکیزویید یا پارانویید اشاره کرد البته این اتفاق زمانی رویدادش محتمل تر از قبله که این تضاد رو از بچگی تجربه کرده باشی.)
در هر صورت این یک مقاله علمی نیست و من هم علم این داستان رو ندارم و در اینجا فقط شروع کردم به تحلیل خودم .

اما میرسیم به اونجایی که برای من شروع مشکله. وقتی که توی زندگیت هیچ وقت به هیچ شکلی باج ندادی و اگر هم از این قابلیتت استفاده کردی برای این بوده که دلت می خواسته نه به اجبار. می دونی منظورم اینه که من هیچ وقت به خاطر هیچ آدم دیگری فیلم بازی نکردم و از باج دادن هم متنفرم.

حالا توی شرایطی هستم که کسی رو دوست دارم که عادت داره به نزدیکانش باج بده و اسمش رو بذاره احترام.
حالا من هم نمی دونم دقیقا اسم این کار اون چی هست ؟؟ ولی می دونم که با عادتهای من فرق می کنه و از دید من وقتی به کسی بیش از اون احترام میگذاری که اون به تو داری بهش باج می دی.
حالا دو تا مسئله برای من پیش اومده یکی این که من همونطور که گفتم آدم منعطفی هستم و چرا سر این داستان این قدر لجبازم و این قدر بهم فشار میاد که می خوام گریه کنم و این خودش مسئله قابل بحثیه. از طرف دیگه وقتی این داستان می گذره این احساس غربت و دوری از شخصیت محکم و مستقل پایه داستانی دیگه است.

به هر حال تجربه دوست داشتن و کاری رو به خاطر کس دیگری انجام دادن به نظرم اصلا به اون زیبایی که خیلی ها میگن نیست و خیلی هم فشار مضاعف داره و گهگاه دلت می خواد جیغ زنان پا به فرار بزاری.
خوب این از قسمت موجودیت و عشق می رسیم به" توقع ، فاصله و حق".

لطفا بعد از خوندن این نوشته با این کلمات جمله بسازید.

2 comments:

احمد فلاح said...

سلام دوست عزیزم
آرزو دارم از لحظات زندگیت بهترین استفاده رو بکنی و روزهای پرباری را در پیش رو داشته باشید .
اگه به مطالب روانشناسی علاقه داری در وبلاگ زیر منتظر حضور و نظرقشنگتون هستم – با آرزوی بهترین ها برایتان - احمد فلاح
www.affa110.blogfa.com

Hadi said...

جمله سازی:
عدم رعایت فاصله طولی و حق تقدم و در عین حال توقع رعایت آنها توسط دیگر رانندگان نوعی خود خواهیست!!

جمله حکیمانه بالا رو چون تو گفته بودی ساختم, ولی کلا خوشحال شدم وبلاگت رو دیدم. جالبه که بعد 4 سال که دوست و همکار بودیم الان که رفتی متوجهش شدم