Friday, December 26, 2003

بعد از چهار سال ما چهار نفر دور هم جمع ميشيم .
تو و من و اون و اون يكي.....
من و اون ميرسيم اون يكي همه چيز رو آماده كرده
چيپس و ماست و پنير و ودكا ابسلوت خوب موزيك هم كه براهه و شب خوبي مي تونه باشه مخصوصا كه بعد از چهار سال قراره يك شب رو با هم گپ بزنيم.
ما سه تا شروع ميكنيم به سلامتي خودمون و كسايي كه با ما بودن و ديگه نيستن به خوردن.
بعد از يك ساعتي تو هم به جمع اضافه ميشي.
باز هم ليوانها بالا ميره و به سلامتي جمع...
ده دقيقه ميگذره ساعتت رو نگاه ميكني و بلند ميشي موبايلت رو بر مي داري و ميگي سلام
آره ميام نه حتما ميام تا يك ساعت ديگه باشه خداحافظ...
سعي ميكنم حتي بهت نگاه نكنم.
سيگار رو روشن ميكني و به روي خودت نمياري
اه چه قدر نگاهت فرق كرده ديگه هيچي ازش نمي گيرم نه عشق نه دوست داشتن نه نياز نه هيچ چيز ديگه اي
اون يكي ميپرسه چه موزيكي مي خاين؟ميگم سوپرترمپ داري؟ ميگه آره و صداي خواننده بلند ميشه
living in a vacume.....
ديگه شرايط كاملا مناسبه براي اينكه من برم تو خودم.
موبايلت زنگ ميزنه خودشه گوشي رو بر مي داري
الو آره عزيزم الان ميام آخه تازه رسيدم باشه باشه زود خودمو مي رسونم
اون يكي نگاهت ميكنه و ميگه بابا بپيچونش ديگه
اون هم ميگه آره ديگه بعد از اين همه وقت دور هم جمع شديم
من هم فقط نگاهت ميكنم
به من نگاه ميكني و ميگي آخه من نمي تونم دروغ بگم.
من بهت پوزخند ميزنم و نگاهم رو برميگردونم از اين حالت چشمهات حالم بهم ميخوره ميخام يك چيزي بگم ولي نميتونم
فقط صداي كودك احساسم رو مي شنوم كه داره پاشو به زمين مي كوبه و ميگه نرو ديگه نرو يه موقعي خيلي دوسم داشتي يه موقعي براي من هر كاري مي كردي تورو خدا به خاطر اون نرو
صداي گريه درونم رو مي شنوم و دستهام رو روي هم مي گذارم با يك دستم اون يكي رو نوازش مي كنم و به خودم ميگم آروم باش عزيزم هرچيز و هركسي تو اين دنيا يك تاريخ مصرفي داره
بلند ميشي و دستت رو مي گذاري روي سرم و مثل كسي كه داره با سگش بازي مي كنه موهام رو بهم ميريزي و ميگي حالت خوبه
دلم مي خواهد سرت رو از تنت جدا كنم يك نگاه عاقل اندر سفيه بهت ميندازم و ميگم خيلي خوبم برو ديرت نشه
باهام دست ميدي و ميگي واقعا ببخشيد
ميگم برو بابا اين حرفها چيه راحت باش
ميري و من هنوز همون حس سگ كوچولو رو دارم كه دلش ميخاد پاچه ات رو بگيره