Monday, April 11, 2005

فقط وقتی که حتی یک روز از خانواده و شهرت دور باشی و اینقدر احساس پوچی و بیکاری و بی حوصلگی و دلتنگی و خستگی و تنهایی و بی مصرفی و غیره و غیره داشته باشی می تونی بفهمی که تمام حرفهایی که می زنی، تموم وقتایی که میگی می خوام از ایران برم زر مفته. فقط اون لحظه است که با تک تک سلولهای بدنت می فهمی چرا هیچ وقت پروسه رفتنت رو درست دنبال نمی کنی و می فهمی که چرا وقتی بهت ویزا نمی دن چرا بی اختیار خنده ات می گیره. می فهمی که اون کوچولویی که توی وجودت زندگی می کنه هنوز از خود خرت بهتر می فهمه.
یاد حرف اون فیلسوف افتادم که میگه " وقتی خوب خسته شدی تصمیمت عوض میشه" واقعا ربطی داشت؟؟ به نظر من که خیلی ربط داشت اصلا طرف این جمله اش رو توی همچین موقعیتی زده.
مثل اینکه من تهران رو هنوز هم از همه جای دنیا و خونه مامان بزرگم رو از همه خونه های دنیا بیشتر دوست دارم. خیلی دوست دارم مامان ژیلا خیلی......
دلم کلی گرفته................

No comments: